[RB@Blog_Title]

شعری از نگاه تو

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۶۱۷] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

شعری از نگاه تو

و باز هم تکیه کرده ام
به شعری از نگاه تو
به واژه های چشم تو

و باز هم گریه کرده ام
به روی دوش قافیه
کنار مصرعی بلند
شبیه موی باز تو

و باز هم در انتهای یک غزل
نوشته ام برای تو
به تنگی دلم برای تو
به وسعت خیال تو
به گرمی نگاه تو
که دوسْت دارمت هنوز

طعنه می زند کسی
به شعر خیس چشم من
به زخم کهنه دلم
نوشتن از تو ساده نیست
به قیمت حضور اشک
تمام می شود ولی
نوشته ام که من
دوسْْت دارمت هنوز

دوباره شعری از غروب
برای تنگی قفس
که جنسش از غرور توست

دوباره شعری از فراق
که قصه اش شنیدنی ست

دوباره قصه های نو
واسطوره ها کلیشه ای
به افسانه ای که نیست
همیشه دلخوشم کمی

و باز هم نوشته ام
ردیف ردیف برای تو
غزل غزل ترانه ها
که دوسْت دارمت هنوز

احمد پوزیده

ادامه مطلب

گفت و گوی عاشقانه

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۳ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۹۵۰] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

گفت و گوی عاشقانه

ای ماه شهر آشوب من
با من چرا این گونه ای
با دیگران خندان اگر
با من چرا وارونه ای

گفتم چرا رنجیده ای
گفتی که من بخشیده ام
گفتم که رفتارت ببین!
گفتی که من غمدیده ام

گفتم اگر غمدیده ای
با دیگران خندیده ای!
حالا چرا پیراهنِ
قهر وغضب پوشیده ای

گفتی اگر غمدیده ام
از دیگران رنجیده ام
از تو چرا ای ماه من
از دیگران ژولیده ام

گفتی و من باور کنم!
باید تو را کیفر کنم
اینگونه می پیچی مرا
یک چاره ای دیگر کنم

گفتی که با تو چون گلم
از شوق تو روییده ام
خندیدم و گفتی ولی
چندی شده پژمرده ام

گفتم زبانت تیز وتند
بردی دل دیوانه ام
حالا چرا پژمرده ای؟
ای نوگل گلخانه ام

گفتی شبی گریان شدم
چون خانه ی ویران شدم
رفتم نشستم گوشه ای
چون ماهیِ لرزان شدم

گفتم چرا گریان شدی
آن نیمه شب حیران شدی
قلبم به درد آمد بگو
از من چرا پنهان شدی

گفتی که من لیلا شدم
لیلای بی پروا شدم
بی پرده می گویم تو را
من عاشق و شیدا شدم

قلبم بسان کاسه ای
افتاد و از دستم شکست
آن کشتی زیبای عشق
بشکسته و در گل نشست

دیدم که میخندد چو گل
اشکش روان اما ز شوق
گفتم چرا بر حال من
این گونه می خندی به ذوق

گفتی که عاشق پیشه ی
چشمان مستت گشته ام
همچون پرستوهای عشق
من بار خود را بسته ام

گفتم بمیری ای کلک
ما را بکشتی این چنین
بردی مرا بر آسمان
آخر زدی ما را زمین

گفتی که من پروانه ام
پروانه ی بی خانه ام
در کنح قلبت تا ابد
می مانم و دیوانه ام

آخر نشستی دلنشین
در کنج قلبم این چنین
شیرین زبانی می کنی
هر دم نشستی در کمین

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

مرد طلاچین

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۹ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۴۸۹] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: دیگر اشعار ,

مرد طلاچین

دوباره واژه ای تلخ و
دوباره قصه ی آوار
دلی از غصه پر پر شد
دلی از دیدن اخبار

من اما کارِگر بودم
ولی جایی پدر بودم
اگر بی ارزشم گاهی
به خانه معتبر بودم

حقوقم را نمی دادند
ولی من کارِگر بودم
مدیران در مکانی امن
ولی من در خطر بودم

من از تاریکی وتونل
من از ریزش، من از آوار
نمی ترسم نمی ترسم
نمی ترسم از این اخطار

ولی از ریزش اشکی
به پیش اهل و فرزندان
که از شرمندگی باشد
همیشه بوده ام ترسان

من آن مرد طلاچینم
که سهم من فقط درد است
ولی من کارگر هستم
اگرچه کارگر "مرد" است

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

بخوان قرآن

چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۲۷۲۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر مذهبی ,

بخوان قرآن

چراغ راه من نور المبین است
کتاب جاودان، روی زمین است

بخوان با چشم دل هر آیه اش را
که قرآن رهنمای متقین است

بگیر از سوره هایش درس ایمان
صراط المستقیم آری همین است

بخوان با شوق و ذوق و با تدبر
که قرآن رحمتی بر مؤمنین است

بخوان قرآن که درس زندگانیست
کلام کردگار و رمز دین است

بخوان آیات حق را در جوانی
بخوان قرآن که دشمن در کمین است

بخوان قرآن ولی با درک و بینش
که خار چشم شیطان لعین است

بخوان قرآن اگر دل بی قرار است
تلاوت کن اگر قلبت حزین است

اگر افسرده و دل مرده هستی
بخوان قرآن که آرامش در این است


احمد پوزیده

ادامه مطلب

غزل…

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۷۱۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

غزل


در تماشای رخِ چون ماه تو مبهوت و حیرانم هنوز
چشم مستت می دهد فرمان، مطیع امر و فرمانم هنوز

با نگاه مهربانت می زنی بر قلب من شلاق عشق
از همان روزی که دیدم گیسوانت، کنج زندانم هنوز

تا که مهرت بر دل بی تاب و قلب بی تمنایم نشست
از تمام مردم شهر و دیارت من گریزانم هنوز

ماه کنعان منی اما عزیز مصر و شاهت کرده اند
روز و شب در انتظارت، کلبه ی غم ها و احزانم هنوز

گرگ و گله، قصه ی دیرین و درس هر کتاب کهنه است
میش زیبای دلم باش و بیا سویم که چوپانم هنوز

دست معمار هنر باش و بچین آجر به آجر عاطفه
چون نبودی بی تو لرزیدم سه ریشتر خرد و ویرانم هنوز

یک دو سالی بارش بارانیِ مهرت به قلبم بد نبود
در نبودت چون بیابان و کویرم، خشک و عطشانم هنوز

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

چراغ قرمز عشق…

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۱۳۱۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

چراغ قرمز عشق


کشتی نوحم ولی از قدرت طوفان تو
در شکستم، با قدرت موجی ز هر مژگان تو

حال من ابری تر از فصل بهاران است ولی
مانده ام در حسرت یک قطره از باران تو

یوسفی بودم که از چاه غمم بیرون شدم
لیکن آخر گوشه ی زندانم از بهتان تو

صبح وشب فرقی ندارد پیش روی عاشقان
روز و شب اندر گدازم  از غم هجران تو

عاشقانه می نشینم در مسیرت منتظر
هوشم از سر می رود با چهره خندان تو

در خیابان دلت بی احتیاطی میکنم
میگْذرم از هر چراغ قرمز چشمان تو

 احمد پوزیده

ادامه مطلب