[RB@Blog_Title]

نشید ساحل ایمان((شب قدر))

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۰ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۲۳۳۰] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: اناشید ,

نشید:ساحل ایمان(شب قدر)

با صدای حمید ملایی
شعر از احمد پوزیده
تقدیم به همه شما عزیزان و همراهان همیشگی

ادامه مطلب

سی شکوفه

جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۶۸۱] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر مذهبی ,

سی شکوفه

روزه یعنی درس تقوا، بندگی
ترک عصیان، لذت فرمانبری
روزه یعنی درس ایثار وخلوص
در کنار تشنگی ها، دلبری

روزه یعنی می نشینم بر سرِ
سفره ی مهمانی خان خدا
روزه یعنی چیدن هر میوه از
شاخه های باغ احسان خدا

روزه یعنی با سخاوت می شوم
یاد مسکین و یتیمان می کنم
روزه یعنی عهد و پیمان با خدا
ترک شیطان ورجیمان می کنم

روزه یعنی سی شکوفه در خزان
سی نهال سبز و خرم در بهار
روزه یعنی عطر خوش بوی اذان
چون بپیچد در فضای روزه دار

روزه یعنی خلوت من با خدا
لحظه های ناب افطار و دعا
روزه یعنی یک سپر از جنس نور
جامه ای از جنس تقوای خدا

روزه یعنی بگذری از هر هوس
بشکنی دیوار عصیان و گناه
روزه یعنی طاعت پروردگار
ذکر ویادش، توبه از هر اشتباه

روزه یعنی بی قراری های ما
انتظار ماه رحمت از رجب
روزه یعنی مغفرت را از خدا
در مناجات ودعا کردم طلب

روزه یعنی بوته ی صبر ونیاز
خسته از مرداب عصیان وگناه
روزه یعنی استقامت می کنم
تا رسیدن یا همان پایان راه

روزه یعنی بنده ی خالص شدن
بنده ی نفس و هوا، شهوت نیم
روزه یعنی امتثال وبندگی
بنده ی غافل از این نعمت نیم

روزه یعنی هدیه ی خوب خدا
باغی از گلهای ایمان و امید
روزه یعنی یک تبر از مغفرت
هر درخت معصیت را می برید

روزه یعنی تشنه ی لطف خدا
جست وجوی رحمت بی انتها
روزه یعنی فرصت جبران سال
یک شروع تازه با حس دعا

احمد پوزیده

ادامه مطلب

کابل

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۱۵ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۱۸۰۱] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: دیگر اشعار ,

کابل

رفت و غبار غم نشست
از چهره ها رنگ امید
در کوچه ها گلهای سرخ
از خون کابل می دمید

کابل چرا خونین شدی
همچون زنی غمگین شدی
با خون سرخ بی گناه
این سان چرا رنگین شدی

اشک غم و اندوه ودرد
از گونه ی کابل چکید
از این همه اخبار بد
قلب مسلمانان تپید

ای بوته سبز امید
روییده شو، روییده شو
ای سبزه ی صلح و نوید
روییده شو، روییده شو

چشمان شیطان سرخ سرخ
کابل شده یک لاله زار
می خندد و سرخوش شده
دشمن کنار هر مزار

احمد پوزیده

ادامه مطلب

از حقیقت می گریزم

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۶۲۳] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

از حقیقت می گریزم

از حقیقت می گریزم، دل به دریا می زنم
سر به کوه و یا بیابان یا که صحرا می زنم

از حضورت بی نصیبم، با خیالت چون کنم
خود اسیرم، طعنه بر مجنون و لیلا می زنم

شب به شب با یک غزل از وصف تو در انتظار
حرف دل را با کسی غیر از تو شبها می زنم

نقش گل با رنگ بوسه، با ظرافت، حوصله
در خیالم بر دو دستان تو زیبا می زنم

دل به دل راهی ندارد، گفته ها را بی خیال
با خیالت زنده ام چون حرف فردا می زنم

آخر اما تونلی از جنس خوبی های تو
از دلت تا قلب خود با وسع دریا می زنم

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

شعری از نگاه تو

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۵۸۷] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

شعری از نگاه تو

و باز هم تکیه کرده ام
به شعری از نگاه تو
به واژه های چشم تو

و باز هم گریه کرده ام
به روی دوش قافیه
کنار مصرعی بلند
شبیه موی باز تو

و باز هم در انتهای یک غزل
نوشته ام برای تو
به تنگی دلم برای تو
به وسعت خیال تو
به گرمی نگاه تو
که دوسْت دارمت هنوز

طعنه می زند کسی
به شعر خیس چشم من
به زخم کهنه دلم
نوشتن از تو ساده نیست
به قیمت حضور اشک
تمام می شود ولی
نوشته ام که من
دوسْْت دارمت هنوز

دوباره شعری از غروب
برای تنگی قفس
که جنسش از غرور توست

دوباره شعری از فراق
که قصه اش شنیدنی ست

دوباره قصه های نو
واسطوره ها کلیشه ای
به افسانه ای که نیست
همیشه دلخوشم کمی

و باز هم نوشته ام
ردیف ردیف برای تو
غزل غزل ترانه ها
که دوسْت دارمت هنوز

احمد پوزیده

ادامه مطلب

گفت و گوی عاشقانه

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۳ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۸۸۰] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

گفت و گوی عاشقانه

ای ماه شهر آشوب من
با من چرا این گونه ای
با دیگران خندان اگر
با من چرا وارونه ای

گفتم چرا رنجیده ای
گفتی که من بخشیده ام
گفتم که رفتارت ببین!
گفتی که من غمدیده ام

گفتم اگر غمدیده ای
با دیگران خندیده ای!
حالا چرا پیراهنِ
قهر وغضب پوشیده ای

گفتی اگر غمدیده ام
از دیگران رنجیده ام
از تو چرا ای ماه من
از دیگران ژولیده ام

گفتی و من باور کنم!
باید تو را کیفر کنم
اینگونه می پیچی مرا
یک چاره ای دیگر کنم

گفتی که با تو چون گلم
از شوق تو روییده ام
خندیدم و گفتی ولی
چندی شده پژمرده ام

گفتم زبانت تیز وتند
بردی دل دیوانه ام
حالا چرا پژمرده ای؟
ای نوگل گلخانه ام

گفتی شبی گریان شدم
چون خانه ی ویران شدم
رفتم نشستم گوشه ای
چون ماهیِ لرزان شدم

گفتم چرا گریان شدی
آن نیمه شب حیران شدی
قلبم به درد آمد بگو
از من چرا پنهان شدی

گفتی که من لیلا شدم
لیلای بی پروا شدم
بی پرده می گویم تو را
من عاشق و شیدا شدم

قلبم بسان کاسه ای
افتاد و از دستم شکست
آن کشتی زیبای عشق
بشکسته و در گل نشست

دیدم که میخندد چو گل
اشکش روان اما ز شوق
گفتم چرا بر حال من
این گونه می خندی به ذوق

گفتی که عاشق پیشه ی
چشمان مستت گشته ام
همچون پرستوهای عشق
من بار خود را بسته ام

گفتم بمیری ای کلک
ما را بکشتی این چنین
بردی مرا بر آسمان
آخر زدی ما را زمین

گفتی که من پروانه ام
پروانه ی بی خانه ام
در کنح قلبت تا ابد
می مانم و دیوانه ام

آخر نشستی دلنشین
در کنج قلبم این چنین
شیرین زبانی می کنی
هر دم نشستی در کمین

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

مرد طلاچین

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۹ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۴۴۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: دیگر اشعار ,

مرد طلاچین

دوباره واژه ای تلخ و
دوباره قصه ی آوار
دلی از غصه پر پر شد
دلی از دیدن اخبار

من اما کارِگر بودم
ولی جایی پدر بودم
اگر بی ارزشم گاهی
به خانه معتبر بودم

حقوقم را نمی دادند
ولی من کارِگر بودم
مدیران در مکانی امن
ولی من در خطر بودم

من از تاریکی وتونل
من از ریزش، من از آوار
نمی ترسم نمی ترسم
نمی ترسم از این اخطار

ولی از ریزش اشکی
به پیش اهل و فرزندان
که از شرمندگی باشد
همیشه بوده ام ترسان

من آن مرد طلاچینم
که سهم من فقط درد است
ولی من کارگر هستم
اگرچه کارگر "مرد" است

 احمد پوزیده

ادامه مطلب