[RB@Blog_Title]

شعر

پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۴ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۷۱۸] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

شعر

آغوش بی محبت
در شوره زار تبعید
پرواز بی پر و بال
باید که از تو ترسید

یک قافله خیانت
در چهره ی رفاقت
باید شنیده باشی
این قصه و حکایت

احساس یک ستمگر
در حین جور و کیفر
یک حس ظالمانه
در چشم خون دلبر

شعری برای تحسین
یا یک ترانه، غمگین
یک گوشه از خیالت
زخمی ز شعر دیرین

در دامن اهانت
خوابیده با شجاعت
باکی ندارد انگار
از حرف و از قضاوت

از مردم شعاری
افکار انحصاری
کاری نرفته از پیش
اصلا چه انتظاری!!

احمد پوزیده

ادامه مطلب

زندگی یعنی

پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۷ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۱۱۸۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

زندگی یعنی

زندگی یعنی همین روزای گرم عاشقی
دلبری ها، ساده اما زیرکانه، روز و شب
زندگی یعنی همین دل شوره و دلواپسی
گریه های مخفیانه، خنده های روی لب
 
زندگی یعنی بشینی رو به روی مشکلات
خنده بر لب بی خیال صبح فردایی که نیست
 بوسه بر دستان لیلایت همین عشقی که هست
با قناعت، بی خیال هر چه لیلایی که نیست

زندگی یعنی دویدن حرکت و حرکت ولی
غافل از یاد خداوند کریم هرگز نشی
زندگی یعنی بهار تازه ی گلها ولی
با وجود نسترن ها عاشق نرگس نشی

احمد پوزیده

ادامه مطلب

ترانه

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۰۲ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۶۷۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

ترانه

من و حسی از جنس یک آبرو
که میریزه پای همون آرزو

شبیه کسی که دلش گیره و
که میشه به چشمای تو خیره و

همش میشه درگیر چشمای تو
اسیره به آغوش و گرمای تو

منم مثل مرغی که زندونیه
اسیر یه حس پشیمونیه

دلم گیره، غمگین و پژمرده ام
دلم سیره، سنگین و ویرونه ام

کنار تو هستم، غریبم ولی
نمیدونی حال عجیبم ولی

نمیگی بگو از غرور یه مرد
نمیگی بگو از حضور یه درد

یه دردی که جا کرده تو قلب من
چه دردی که پژمرده این یاسمن

احمد پوزیده

ادامه مطلب

زیر باران می شود شعر جدایی را نوشت؟

سه شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۴۵ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۱۳۰۳] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

زیر باران می شود شعر جدایی را نوشت؟
اول راهی ولی شعر نهایی را نوشت؟

در اسارت می شود هم شعر آزادی سرود؟
یا که در کنج قفس شعر رهایی را نوشت؟

غرق عصیان و هوس، در اوج غفلت، در گناه
پیرو شیطان، ولی شعر خدایی را نوشت؟

می شود در سال نو هم شعر تکراری سرود
خاطرات کودکی آن دوره های ابتدایی را نوشت

می شود در اوج حاشا، قهر و کینه ، ای عزیز
قصه ای از روز های آشنایی را نوشت

شعری از اقبال، مولانا جلال الدین نوشت
 مثل شعر حافظ و سعدی، سنایی را نوشت

در هوای عاشقی می شود تکرار شد
می شود آن فرصت ناب طلایی را نوشت

احمد پوزیده

ادامه مطلب

شنیدن کی بود مانند دیدن

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۵:۳۸ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۴۸۲۷] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

بسان کودکی ها در دویدن
چه شوری دارد این دل در رسیدن
شنیدم همچو لیلی دلفریبی
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم شانه ات کوه امید است
زبانت چشمه ی ناب نوید است
کنارت هر که باشد رو سفید است
شنیدن کی بود مانند دیدن

دلت چون لانه ی پروانگان است
شنیدم منزل دیوانگان است
همیشه در پی بیگانگان است
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم پشت لبخند تو غم هاست
به روی گونه ات رودی ز دریاست
میان ابروانت خیلی زیباست
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم ماه شب های غریبی
شنیدم فصل گل ها عندلیبی
که هر جا می روی دل می فریبی
شنیدن کی بود مانند دیدن

احمد پوزیده

ادامه مطلب

دل به دریا زده ام

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۵۳۳۹] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

دل به دریا زده ام تا که شوم عاشق تو
گذر از موج کنم تا برسم قایق تو

من گذشتم ز خودم، از همه هستی خودم
 حرفی از غم نزدم تا که شدم لایق تو

دل نبستم به کسی جز رخ ماه تو عزیز
من گذشتم ز گذشته، ز گل سابق تو

لحظه ی دیدن روی تو که باران نگرفت
من ندیده رخ ماه تو، شدم شایق تو

تو که ماه شب تاریک منی دلبر من
من طلوع صبح زیبا شدم از مشرق تو

احمد پوزیده

ادامه مطلب

دلنوشته

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۹ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۵۶۸] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

دلنوشته

ای نزدیکترین سیاره به کره ی عشق
بیا که در این کره ی احساس
دیگر جایی نیست
که اشک نریخته باشم
دیگر جایی نیست
که غم نخورده باشم
دیگر جایی نیست
که زخم نخورده باشه
ودیگر جایی نیست
که حرف نخورده باشم
ای دوردست ترین سیاره زیبای امید
خسته ام
خسته از گله های بی جواب
خسته ام
خسته از فرداهایی که نیامد
خسته ام
خسته از بازی
در نقش یک "آدم"
آدمی که می رود
به ناکجا آبادتربن نقطه ی ذهن
ونشانه میگرد
هر چه را که ندیده است
هر چه را که شنیده است
هر چه را که بدان نرسیده است
و آخر هیچ
کاسه ی هیچ هایم هنوز هم خالیست
خالی تر از دست هایم
خالی تر از جیب هایم
و خالی تر از چشم هایم
می دانی؟؟
چشم ها هم گرسنه می شوند
ولی من تازه سیر شده ام
آری سیر شده ام
سیر، از زندگی
از مشکلات
ولی نه!!!بی انصافیست
اگر بگویم؛
خدای من ناکافیست

احمد پوزیده

ادامه مطلب

نپرس از حال من...

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۴۸۲] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

نپرس از حال من، حالم خراب است
دلم در حسرت حرف حساب است

حکومت را گرفته گریه هایم
درون شهر قلبم انقلاب است

غریبه لطف بی حد دارد اما
دلم از آشنایان در عذاب است

رفیق و یار من، در فکر من نیست
دل از دست همین یاران کباب است

برادر از برادر می گریزد
چه دنیایی، محبت چون حباب است

دروغ و تهمت بی جا روا نیست
ولی گویا در اینجا ده ثواب است

مرا ترسی در این دنیای غم نیست
ولی ترس من از یوم الحساب است

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

ترانه (آسمون مهربونی)

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۸۵۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

سلام ای آسمون مهربونی
نوشتم نامه ای شاید بخونی

سلام ای عطر گلهای شقایق
منو عطر تن تو کرده عاشق

سلام ای صبح دریای نجابت
دل من با شکستن کرده عادت

سلام ای ماه شبهای غریبم
تو می دادی منو هر دم فریبم

سلام ای لحظه های کیمیایی
سلام ای خاطرات آشنایی

سلام ای نرگس آرامش من
شنیدی التماس و خواهش من

سلام ای قطره های شبنم عشق
زنم لاف و نگویم یا فقط صدق؟

سلام ای گلشن مهر و محبت
تو حس کهنه را کردی مرمّت

سلام ای حس بی تکرار دنیا
دل عاشق همیشه خوش به رؤیا

سلام ای رقص گلهای بنفشه
تو می مونی توی قلبم همیشه

سلام ای ابر و بارون بهاری
نشستم منتظر تا که بباری

احمد پوزیده

ادامه مطلب

کوله بر (قاچاق غم)

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۴۴۶] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

کوله بر ( قاچاق غم)

ای کوله بر، ای کوله بر
ای غیرت بی انتها
مردانگی، درس تو بود
ای مرزِبان آشنا

ای کوله بر، ای کوله بر
جان تو را سرما گرفت
نام تو در عشق و وفا
در قله ها معنا گرفت

از جان برای نان گذشت
دیدم که او ارزان گذشت
در عصر مرگ عاطفه
از زندگی آسان گذشت

ای کوله بر، ای کوله بر
دستان تو یخ بسته بود
"ها" کردی و از نو شروع
 اما هنوز "پا" خسته بود

سرما زنی را بیوه کرد
بدبختی اش را بیمه کرد
کودک، از این کوه بلند
از برف و سرما، شکوه کرد

ای کوله بر، ای کوله بر
بر شانه ات کوه غم است
کار تو قاچاق غم است
هر چه بگویم من، کم است

احمد پوزیده

ادامه مطلب