[RB@Blog_Title]

زهر عشق

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۶۰۶] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

" زهر عشق "


گفته بودم می کُشد این فاصله آخر مرا
گفته بودی تا ابد هستی و رفتی بی وفا

گفته بودم پیش تو حال دلم بهتر شده
گفته بودی "همچنین"، رفتی که رفتی ناقلا

خاطراتت هی به ذهنم می رسد بی اختیار
گفته بودم می کُشد هر خاطره از تو مرا

گفته بودی گلْ منم، آن بلبل عاشق منم
ساده بودم، عاشق و دلداده بودم، ای خدا

زهْرِ عشقت خوردم و مسموم احساست شدم
ذرّه ذرّه مُردنم دیدن ندارد بی حیا

احمد پوزیده

ادامه مطلب

گره عشق

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۲ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۵۷۷] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

" گره عشق "

یک شب تو را در کوچه پیدا می کنم
آن شب تو را بی پرده رسوا می کنم

در خلوتم روزی اگر، یابم تو را
در گوش تو، آسوده نجوا می کنم

از دوریت، من با دلم، هر شب که نه
هر روز و شب، انکار و حاشا می کنم

صدها گره، بستی به قلبم ناقلا
شب تا سحر، تا یک گره وا می کنم

چون سرد سردی با دلم، هر شب منم
با رفتنت دستان خود "ها" می کنم

تا برق چشمانت به چشمم می خورد
هر شب تو را از خود تقاضا می کنم

وقتی چو بلبل، هی صدایم می زنی
همچون گلی خود را شکوفا می کنم

یک شب اگر، حتی نبینم روی تو
دیوانه گردم قصد صحرا می کنم

روزی اگر، سهم دل مردم شوی
در دل، قیامت با تو برپا می کنم

احمد پوزیده

ادامه مطلب

جشن و شادی و شور

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۳ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۵۵۷] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

جشن و شادی و شور

جشن و شادی و شور است
جمع ما چه پر نور است
شکر ایزد منان
غصه ها ز ما دور است

دسته دسته گلها را
نغمه های زیبا را
هدیه کردم ای داماد
هر گل شکوفا را

جشن امشب داماد
حرف تازه ای دارد
نوگلی که خندان است
گل به دل همی کارد

احمد پوزیده

ادامه مطلب

دوبیتی پدر

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۱۲۷۷] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

دوبیتی…پدر

پدر یاس و گل و عنبر تو هستی
که در مهر و وفا مظهر تو هستی
پدر در پاکی و عشق و صداقت
ز هر آیینه ای برتر تو هستی

تویی کوه بلند استقامت
تو هستی مظهر عشق و شهامت
گرفتم دست پر مهرت پدر جان
که آموختم ز تو رسم رفاقت

پدر ای رحمت بارانی من
نشاط کلبه احزانی من
دو صد جانم فدایت ای پدر جان
که هر دم می شوی قربانی من

احمد پوزیده

ادامه مطلب

بیا امشب

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۵ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۱۴۵۸] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

" بیا امشب "

بیا امشب، بیا با من خطر کن
تموم غصه ها رو دس به سر کن
بیا دردامو یک لحظه بغل کن
بیا حال منو زیر و زبر کن

بیا امشب، بیا با من سفر کن
تموم شادیا رو با خبر کن
همیشه بی تفاوت بودی اما
بیا امشب، بیا از من گذر کن

بیا طاقت ندارم بیشتر از این
بیا خستم از این احوال غمگین
من هر شب خوابتو دارم می بینم
بیا ای حس بی پایان و شیرین

تو که تابوت بی احساس دردی
بیا امشب شبیه آدما باش
یکم حس کن، یکم این درد ما رو
بیا امشب، شبیه حال ما باش

دروغه این که میگن بی خیالی
نه حسی داری اما این محاله
کنار پنجره رفتم نشستم
دلم میگه همش فکر و خیاله

احمد پوزیده

ادامه مطلب

درد و دلخوشی

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۷ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۷۹۱] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

ترانه "درد و دلخوشی؟"

دلم گیره اونه، خودش هم میدونه
ولی داره میره، که عاشق بمونه

بهش گفته بودم، که خیلی حسودم
که عاشق شدم با تمام وجودم

دوباره نوشتم، که عاشق نمیشم
دوباره شبیهِ، شقایق نمیشم

به عشقت ترانه، دوباره نوشتم
گِلِ عاشقی رو دوباره سرشتم

تو که سردِ سردی، شروع یه دردی
میون من و دل، شروع نبردی

تو که بی خیالی، تو عشق محالی
نمونده برای، منم حس و حالی

اگه بی تفاوت، اگه داری میری
برو نوش جونت، تو که سیر سیری

ولی برنگردی، دلم خونه خیلی
شکستی تو جامِ، دلم رو، تو لیلی

احمد پوزیده

ادامه مطلب

از حقیقت می گریزم

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۶۲۹] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

از حقیقت می گریزم

از حقیقت می گریزم، دل به دریا می زنم
سر به کوه و یا بیابان یا که صحرا می زنم

از حضورت بی نصیبم، با خیالت چون کنم
خود اسیرم، طعنه بر مجنون و لیلا می زنم

شب به شب با یک غزل از وصف تو در انتظار
حرف دل را با کسی غیر از تو شبها می زنم

نقش گل با رنگ بوسه، با ظرافت، حوصله
در خیالم بر دو دستان تو زیبا می زنم

دل به دل راهی ندارد، گفته ها را بی خیال
با خیالت زنده ام چون حرف فردا می زنم

آخر اما تونلی از جنس خوبی های تو
از دلت تا قلب خود با وسع دریا می زنم

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

شعری از نگاه تو

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۵۸۹] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

شعری از نگاه تو

و باز هم تکیه کرده ام
به شعری از نگاه تو
به واژه های چشم تو

و باز هم گریه کرده ام
به روی دوش قافیه
کنار مصرعی بلند
شبیه موی باز تو

و باز هم در انتهای یک غزل
نوشته ام برای تو
به تنگی دلم برای تو
به وسعت خیال تو
به گرمی نگاه تو
که دوسْت دارمت هنوز

طعنه می زند کسی
به شعر خیس چشم من
به زخم کهنه دلم
نوشتن از تو ساده نیست
به قیمت حضور اشک
تمام می شود ولی
نوشته ام که من
دوسْْت دارمت هنوز

دوباره شعری از غروب
برای تنگی قفس
که جنسش از غرور توست

دوباره شعری از فراق
که قصه اش شنیدنی ست

دوباره قصه های نو
واسطوره ها کلیشه ای
به افسانه ای که نیست
همیشه دلخوشم کمی

و باز هم نوشته ام
ردیف ردیف برای تو
غزل غزل ترانه ها
که دوسْت دارمت هنوز

احمد پوزیده

ادامه مطلب

گفت و گوی عاشقانه

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۳ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۸۸۴] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

گفت و گوی عاشقانه

ای ماه شهر آشوب من
با من چرا این گونه ای
با دیگران خندان اگر
با من چرا وارونه ای

گفتم چرا رنجیده ای
گفتی که من بخشیده ام
گفتم که رفتارت ببین!
گفتی که من غمدیده ام

گفتم اگر غمدیده ای
با دیگران خندیده ای!
حالا چرا پیراهنِ
قهر وغضب پوشیده ای

گفتی اگر غمدیده ام
از دیگران رنجیده ام
از تو چرا ای ماه من
از دیگران ژولیده ام

گفتی و من باور کنم!
باید تو را کیفر کنم
اینگونه می پیچی مرا
یک چاره ای دیگر کنم

گفتی که با تو چون گلم
از شوق تو روییده ام
خندیدم و گفتی ولی
چندی شده پژمرده ام

گفتم زبانت تیز وتند
بردی دل دیوانه ام
حالا چرا پژمرده ای؟
ای نوگل گلخانه ام

گفتی شبی گریان شدم
چون خانه ی ویران شدم
رفتم نشستم گوشه ای
چون ماهیِ لرزان شدم

گفتم چرا گریان شدی
آن نیمه شب حیران شدی
قلبم به درد آمد بگو
از من چرا پنهان شدی

گفتی که من لیلا شدم
لیلای بی پروا شدم
بی پرده می گویم تو را
من عاشق و شیدا شدم

قلبم بسان کاسه ای
افتاد و از دستم شکست
آن کشتی زیبای عشق
بشکسته و در گل نشست

دیدم که میخندد چو گل
اشکش روان اما ز شوق
گفتم چرا بر حال من
این گونه می خندی به ذوق

گفتی که عاشق پیشه ی
چشمان مستت گشته ام
همچون پرستوهای عشق
من بار خود را بسته ام

گفتم بمیری ای کلک
ما را بکشتی این چنین
بردی مرا بر آسمان
آخر زدی ما را زمین

گفتی که من پروانه ام
پروانه ی بی خانه ام
در کنح قلبت تا ابد
می مانم و دیوانه ام

آخر نشستی دلنشین
در کنج قلبم این چنین
شیرین زبانی می کنی
هر دم نشستی در کمین

 احمد پوزیده

ادامه مطلب

غزل…

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۶۸۸] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

غزل


در تماشای رخِ چون ماه تو مبهوت و حیرانم هنوز
چشم مستت می دهد فرمان، مطیع امر و فرمانم هنوز

با نگاه مهربانت می زنی بر قلب من شلاق عشق
از همان روزی که دیدم گیسوانت، کنج زندانم هنوز

تا که مهرت بر دل بی تاب و قلب بی تمنایم نشست
از تمام مردم شهر و دیارت من گریزانم هنوز

ماه کنعان منی اما عزیز مصر و شاهت کرده اند
روز و شب در انتظارت، کلبه ی غم ها و احزانم هنوز

گرگ و گله، قصه ی دیرین و درس هر کتاب کهنه است
میش زیبای دلم باش و بیا سویم که چوپانم هنوز

دست معمار هنر باش و بچین آجر به آجر عاطفه
چون نبودی بی تو لرزیدم سه ریشتر خرد و ویرانم هنوز

یک دو سالی بارش بارانیِ مهرت به قلبم بد نبود
در نبودت چون بیابان و کویرم، خشک و عطشانم هنوز

 احمد پوزیده

ادامه مطلب