- نویسنده : عبدالرحیم آزاد
- بازدید : [۹۵۰] مشاهده
- دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,
گفت و گوی عاشقانه
ای ماه شهر آشوب من
با من چرا این گونه ای
با دیگران خندان اگر
با من چرا وارونه ای
گفتم چرا رنجیده ای
گفتی که من بخشیده ام
گفتم که رفتارت ببین!
گفتی که من غمدیده ام
گفتم اگر غمدیده ای
با دیگران خندیده ای!
حالا چرا پیراهنِ
قهر وغضب پوشیده ای
گفتی اگر غمدیده ام
از دیگران رنجیده ام
از تو چرا ای ماه من
از دیگران ژولیده ام
گفتی و من باور کنم!
باید تو را کیفر کنم
اینگونه می پیچی مرا
یک چاره ای دیگر کنم
گفتی که با تو چون گلم
از شوق تو روییده ام
خندیدم و گفتی ولی
چندی شده پژمرده ام
گفتم زبانت تیز وتند
بردی دل دیوانه ام
حالا چرا پژمرده ای؟
ای نوگل گلخانه ام
گفتی شبی گریان شدم
چون خانه ی ویران شدم
رفتم نشستم گوشه ای
چون ماهیِ لرزان شدم
گفتم چرا گریان شدی
آن نیمه شب حیران شدی
قلبم به درد آمد بگو
از من چرا پنهان شدی
گفتی که من لیلا شدم
لیلای بی پروا شدم
بی پرده می گویم تو را
من عاشق و شیدا شدم
قلبم بسان کاسه ای
افتاد و از دستم شکست
آن کشتی زیبای عشق
بشکسته و در گل نشست
دیدم که میخندد چو گل
اشکش روان اما ز شوق
گفتم چرا بر حال من
این گونه می خندی به ذوق
گفتی که عاشق پیشه ی
چشمان مستت گشته ام
همچون پرستوهای عشق
من بار خود را بسته ام
گفتم بمیری ای کلک
ما را بکشتی این چنین
بردی مرا بر آسمان
آخر زدی ما را زمین
گفتی که من پروانه ام
پروانه ی بی خانه ام
در کنح قلبت تا ابد
می مانم و دیوانه ام
آخر نشستی دلنشین
در کنج قلبم این چنین
شیرین زبانی می کنی
هر دم نشستی در کمین
احمد پوزیده