- نویسنده : عبدالرحیم آزاد
- بازدید : [۵۲۸] مشاهده
- دسته بندی : دسته: اشعار دوبیتی ,
حجاب
حصار باغ زیبایی حجاب است
نگین تاج دانایی حجاب است
برای دختر پاک مسلمان
تمام مال و دارایی حجاب است
احمد پوزیده
حجاب
حصار باغ زیبایی حجاب است
نگین تاج دانایی حجاب است
برای دختر پاک مسلمان
تمام مال و دارایی حجاب است
احمد پوزیده
کوله بر ( قاچاق غم)
ای کوله بر، ای کوله بر
ای غیرت بی انتها
مردانگی، درس تو بود
ای مرزِبان آشنا
ای کوله بر، ای کوله بر
جان تو را سرما گرفت
نام تو در عشق و وفا
در قله ها معنا گرفت
از جان برای نان گذشت
دیدم که او ارزان گذشت
در عصر مرگ عاطفه
از زندگی آسان گذشت
ای کوله بر، ای کوله بر
دستان تو یخ بسته بود
"ها" کردی و از نو شروع
اما هنوز "پا" خسته بود
سرما زنی را بیوه کرد
بدبختی اش را بیمه کرد
کودک، از این کوه بلند
از برف و سرما، شکوه کرد
ای کوله بر، ای کوله بر
بر شانه ات کوه غم است
کار تو قاچاق غم است
هر چه بگویم من، کم است
احمد پوزیده
" زهر عشق "
گفته بودم می کُشد این فاصله آخر مرا
گفته بودی تا ابد هستی و رفتی بی وفا
گفته بودم پیش تو حال دلم بهتر شده
گفته بودی "همچنین"، رفتی که رفتی ناقلا
خاطراتت هی به ذهنم می رسد بی اختیار
گفته بودم می کُشد هر خاطره از تو مرا
گفته بودی گلْ منم، آن بلبل عاشق منم
ساده بودم، عاشق و دلداده بودم، ای خدا
زهْرِ عشقت خوردم و مسموم احساست شدم
ذرّه ذرّه مُردنم دیدن ندارد بی حیا
احمد پوزیده
گذشته، خاطراتش مثل خواب است
ولی فردا همیشه یک سراب است
غم دیروز و فردا اشتباه است
تلاش حال و امروزت صواب است
احمد پوزیده
دویدم در پی دنیا شب و روز
همیشه در غم فردا و دیروز
بدان از حاصل دیروز و فردا
که امروز است وامروز است وامروز
احمد پوزیده
" گره عشق "
یک شب تو را در کوچه پیدا می کنم
آن شب تو را بی پرده رسوا می کنم
در خلوتم روزی اگر، یابم تو را
در گوش تو، آسوده نجوا می کنم
از دوریت، من با دلم، هر شب که نه
هر روز و شب، انکار و حاشا می کنم
صدها گره، بستی به قلبم ناقلا
شب تا سحر، تا یک گره وا می کنم
چون سرد سردی با دلم، هر شب منم
با رفتنت دستان خود "ها" می کنم
تا برق چشمانت به چشمم می خورد
هر شب تو را از خود تقاضا می کنم
وقتی چو بلبل، هی صدایم می زنی
همچون گلی خود را شکوفا می کنم
یک شب اگر، حتی نبینم روی تو
دیوانه گردم قصد صحرا می کنم
روزی اگر، سهم دل مردم شوی
در دل، قیامت با تو برپا می کنم
احمد پوزیده
جشن و شادی و شور
جشن و شادی و شور است
جمع ما چه پر نور است
شکر ایزد منان
غصه ها ز ما دور است
دسته دسته گلها را
نغمه های زیبا را
هدیه کردم ای داماد
هر گل شکوفا را
جشن امشب داماد
حرف تازه ای دارد
نوگلی که خندان است
گل به دل همی کارد
احمد پوزیده
رباعی
مرغی شده ام، ناله ی غم سر بدهم؟
دستان تو کت بسته به خنجر بدهم؟
حلقوم مرا بغض پیاپی نبرید
شاید که خودم را به ستمگر بدهم
احمد پوزیده