- نویسنده : عبدالرحیم آزاد
- بازدید : [۷۱۶] مشاهده
- دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,
غزل
در تماشای رخِ چون ماه تو مبهوت و حیرانم هنوز
چشم مستت می دهد فرمان، مطیع امر و فرمانم هنوز
با نگاه مهربانت می زنی بر قلب من شلاق عشق
از همان روزی که دیدم گیسوانت، کنج زندانم هنوز
تا که مهرت بر دل بی تاب و قلب بی تمنایم نشست
از تمام مردم شهر و دیارت من گریزانم هنوز
ماه کنعان منی اما عزیز مصر و شاهت کرده اند
روز و شب در انتظارت، کلبه ی غم ها و احزانم هنوز
گرگ و گله، قصه ی دیرین و درس هر کتاب کهنه است
میش زیبای دلم باش و بیا سویم که چوپانم هنوز
دست معمار هنر باش و بچین آجر به آجر عاطفه
چون نبودی بی تو لرزیدم سه ریشتر خرد و ویرانم هنوز
یک دو سالی بارش بارانیِ مهرت به قلبم بد نبود
در نبودت چون بیابان و کویرم، خشک و عطشانم هنوز
احمد پوزیده