[RB@Blog_Title]

دل به دریا زده ام

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ق.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۵۶۷۴] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

دل به دریا زده ام تا که شوم عاشق تو
گذر از موج کنم تا برسم قایق تو

من گذشتم ز خودم، از همه هستی خودم
 حرفی از غم نزدم تا که شدم لایق تو

دل نبستم به کسی جز رخ ماه تو عزیز
من گذشتم ز گذشته، ز گل سابق تو

لحظه ی دیدن روی تو که باران نگرفت
من ندیده رخ ماه تو، شدم شایق تو

تو که ماه شب تاریک منی دلبر من
من طلوع صبح زیبا شدم از مشرق تو

احمد پوزیده

ادامه مطلب

بیا امشب

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۰۵ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۱۵۴۷] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

" بیا امشب "

بیا امشب، بیا با من خطر کن
تموم غصه ها رو دس به سر کن
بیا دردامو یک لحظه بغل کن
بیا حال منو زیر و زبر کن

بیا امشب، بیا با من سفر کن
تموم شادیا رو با خبر کن
همیشه بی تفاوت بودی اما
بیا امشب، بیا از من گذر کن

بیا طاقت ندارم بیشتر از این
بیا خستم از این احوال غمگین
من هر شب خوابتو دارم می بینم
بیا ای حس بی پایان و شیرین

تو که تابوت بی احساس دردی
بیا امشب شبیه آدما باش
یکم حس کن، یکم این درد ما رو
بیا امشب، شبیه حال ما باش

دروغه این که میگن بی خیالی
نه حسی داری اما این محاله
کنار پنجره رفتم نشستم
دلم میگه همش فکر و خیاله

احمد پوزیده

ادامه مطلب

درد و دلخوشی

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۷ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۸۳۲] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

ترانه "درد و دلخوشی؟"

دلم گیره اونه، خودش هم میدونه
ولی داره میره، که عاشق بمونه

بهش گفته بودم، که خیلی حسودم
که عاشق شدم با تمام وجودم

دوباره نوشتم، که عاشق نمیشم
دوباره شبیهِ، شقایق نمیشم

به عشقت ترانه، دوباره نوشتم
گِلِ عاشقی رو دوباره سرشتم

تو که سردِ سردی، شروع یه دردی
میون من و دل، شروع نبردی

تو که بی خیالی، تو عشق محالی
نمونده برای، منم حس و حالی

اگه بی تفاوت، اگه داری میری
برو نوش جونت، تو که سیر سیری

ولی برنگردی، دلم خونه خیلی
شکستی تو جامِ، دلم رو، تو لیلی

احمد پوزیده

ادامه مطلب

غزل…

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ
  • نویسنده : عبدالرحیم آزاد
  • بازدید : [۷۱۵] مشاهده
  • دسته بندی : دسته: شعر عاشقانه ,

غزل


در تماشای رخِ چون ماه تو مبهوت و حیرانم هنوز
چشم مستت می دهد فرمان، مطیع امر و فرمانم هنوز

با نگاه مهربانت می زنی بر قلب من شلاق عشق
از همان روزی که دیدم گیسوانت، کنج زندانم هنوز

تا که مهرت بر دل بی تاب و قلب بی تمنایم نشست
از تمام مردم شهر و دیارت من گریزانم هنوز

ماه کنعان منی اما عزیز مصر و شاهت کرده اند
روز و شب در انتظارت، کلبه ی غم ها و احزانم هنوز

گرگ و گله، قصه ی دیرین و درس هر کتاب کهنه است
میش زیبای دلم باش و بیا سویم که چوپانم هنوز

دست معمار هنر باش و بچین آجر به آجر عاطفه
چون نبودی بی تو لرزیدم سه ریشتر خرد و ویرانم هنوز

یک دو سالی بارش بارانیِ مهرت به قلبم بد نبود
در نبودت چون بیابان و کویرم، خشک و عطشانم هنوز

 احمد پوزیده

ادامه مطلب